نویسندگان: حسین شکرکن و دیگران




 

فروید در ششم ماه مه سال 1856 در فرایبورگ موراویا چشم به جهان گشود. پدرش یک یهودی ناموفق در تجارت پشم بود و وقتی در موراویا ورشکست شد با خانواده اش، ابتدا به لایپزیک و سپس به وین نقل مکان کرد. فروید تا مرز هشتادسالگی در این شهر اقامت گزید. او که یکی از هشت فرزند خانواده بود، به زودی «توانایی هوشی» خود را آشکار ساخت و خانواده اش در این باره و در جهت تشویق وی از هیچ اقدامی فروگذار نکردند. در آن زمان گرچه در اطریش جریان ضدیهود متداول بود و برای خانواده فروید، زندگی چندان سهل نمی نمود، اما، دست کم یهودیان به عنوان شهروند مورد پذیرش بودند و با گزینش حرفه هایی مناسب می توانستند به زندگی خود ادامه دهند.
فروید یک سال زودتر از موعد مقرر وارد دبیرستان شد. در طول دوره دبیرستان دانش آموز برجسته ای بود و سرانجام در هفده سالگی با درجه ممتاز فارغ التحصیل شد. در این زمان برای انتخاب حرفه آینده اش در تردید به سر می برد. درواقع، علاقه اش برای ادامه تحصیل بیشتر متوجه، تمدن، فرهنگ انسانی، ارتباطات انسانی و حتی تاریخ نظامی گری بود. مطالعه نظریه داروین در باب «تطوّر و تکامل»، علاقه او را برای شناخت علمی حیات، که شک و تردیدهایی در او برانگیخته بود، تشدید کرد. فروید تصمیم گرفت تا به طبّ روی آورد، اما مانند برخی از محققان روانشناسی، در حقیقت تمایل نداشت تا عملاً به کار پزشکی بپردازد، بلکه پزشکی را به این امید برگزید تا از طریق آن به سوی تحقیقات علمی کشیده شود.
فروید در سال 1873 وارد دانشگاه وین شد، در حالی که علاقه و اشتیاق او در زمینه هایی تجلی می کرد که هیچگونه ارتباط مستقیمی با آموزشهای پزشکی نداشتند. سرانجام پس از هشت سال، تحصیلات خود را در رشته پزشکی به اتمام رسانید. او نخست به پژوهش در زمینه زیست شناسی پرداخت، به طوری که متجاوز از چهارصد مار ماهی (1)نر را تشریح کرد. گرچه نتایج این تحقیق چندان راضیش نکرد، مع هذا، موجب انگیزشی شد تا به کوششهایش در زمینه پژوهشهای مربوط به جنسیت ادامه دهد. سپس دامنه مطالعات فروید به سوی فیزیولوژی کشیده شد و تحقیقاتش در مورد نخاع شوکی ماهی آغاز و استمرار یافت. پژوهش در این زمینه لذت فراوانی به همراه داشت و بیش از شش سال به مطالعات میکروسکپی در انستیتوی فیزیولوژی بروک پرداخت. در طول تحصیلات پزشکی، فروید به کشف خواصّ بی حسی کوکائین نایل آمد. اما،‌ شهرت و اعتبار علمی حاصل از این کشف نصیب یکی از همکارانش،‌ که او هم به چنین دریافتی رسیده بود، گردید! او همچنین به طور نامنظم در سلسله درسهای فلسفه که به وسیله فرانتس برنتانو (2) تدریس می شد، حضور می یافت.
فروید تمایل داشت که برای ادامه کارهای علمی در مجموعه دانشگاهی باقی بماند، ولی، بروک به واسطه شرایط مالی او، تمایلش را در این مورد تغییر داد. بنابراین، «فروید» متقاعد گردید که، برای امرارمعاش و تأمین هزینه های زندگی،‌ باید شرکت در فعالیتهای دانشگاهی را با کاربرد آموخته های پزشکی درهم آمیزد. از این رو، عملاً‌ به عنوان یک پزشک به طبّ خصوصی روی آورد. این فعالیت اجباری در کلینیک و بیمارستان تا حدی موجب گردید که تا ابعاد بالینی آموزشهای پزشکی و پژوهشهای او را در زمینه فیزیولوژی به بوته فراموشی بسپارد.
در طول آموزشهای بیمارستانی، او حتی الامکان می کوشید تا وقت خویش را در زمینه تشریح و بیماریهای ارگانیک سیستم عصبی، به ویژه: فلج، آفازیا (ناگویایی) اثرات ضایعات مغزی در کودکان و آسیب شناسی تکلم، مصروف کند.
فروید در سال 1882 به عنوان یک عصب شناس بالینی، فعالیتهای اختصاصی خود را آغاز کرد. اگرچه به واسطه تحقیقاتش در زمینه عصب شناسی تا حدّی شهرت و اعتبار علمی به دست آورده بود، ولی، اینگونه فعالیتهای ویژه مجذوبش نمی کرد و درواقع برای او دشوار می نمود. برای فروید در این سالهای دشوار، دوستی با ژوزف بروئر، پزشکی که به سبب مطالعاتش در باب تنفس و کشف کانالهای نیمدایره ای شهرت فراوانی به دست آورده بود، ارزشمند می نمود. بروئر، برای فروید جوان و فقیر، دوستی صمیمی به حساب می آمد که هم راهنماییش می کرد و گاه به صورت وام به او پول می پرداخت.
در میان دو بیمار جنجال برانگیز بروئر، آنّا او (3)، بیماری است که در رابطه با نهضت تحلیل روانی دارای اهمیت تاریخی است. آنّا او دختری بیست و یکساله، بسیار باهوش و جذاب بود که علایم شدیدی از هیستری شامل؛ فلج، از دست دادن حافظه، زوال عقلی (4)، حالت تهوع و اختلالات بینایی و گویایی از خود نشان می داد. بروئر درمان او را با استفاده از هیپنوتیزم آغاز کرد و نتیجه گرفت که بیمار در تحت خواب مصنوعی تجارب ویژه ای را به خاطر می آورد که به نظر می رسد مربوط به علایم مشخصی هستند که، صحبت بیمار درباره این تجارب در حالت هیپنوتیک به کاهش علایم مرضی منجر می شود.
بروئر، آنّا را به مدّت یک سال، هر روز ملاقات کرد. در طول این ملاقاتها، آنّا می بایست رویدادهای اضطراب آور روزانه را بازگو نماید و هر بار اغلب تجربه می کرد که به طور نسبی علایم مرضیش تخفیف یافته و تسکین می یابد. او به گفتگوهایش با بروئر به عنوان گفتگوی شفابخش (5) یاد می کند، روشی که بعداً «پالایش روانی» نام گرفت.
در ادامه درمان، بروئر دریافت (و به فروید هم گزارش داد) که رویدادهایی که آنّا در تحت هیپنوتیزم به خاطر می آورد، شامل تفکر و تجربه ای است که برای او تنفرآور و ناخوشایند بوده است، و زمانی که بیمار این توان را به دست می آورد که چنین تجاربی را در حالت هیپنوتیزم بیان دارد، علائم بیماری او یا کاهش می یابد و یا کاملاً ناپدید می گردد.
همسر بروئر نسبت به ارتباط عاطفی موجود بین آنّا و شوهرش، حسادت می ورزید. زیرا آنّا عواطف و احساسات و بازخوردهایی را به بروئر عرضه می کرد که بعدها «انتقال مثبت» نام گرفت. در این رابطه آنّا احساساتی را که نسبت به پدرش داشت به بروئر انتقال می داد. بعداً، همین مسأله خود باعث ظهور و تشکل فرایند روان تحلیل انتقال شد که به منزله بخش ضروری جریان درمان به حساب آمد. دکتر بروئر چنین موقعیتی را به عنوان تهدیدی نسبت به حرفه خویش نگریست و بنابراین، درمان آنّا را متوقف ساخت. چند ساعت پس از آنکه آنّا از تصمیم دکتر بروئر آگاه شد، در او علائم هیستریک زایمان (6)ظاهر گردید. بروئر این علائم را در جریان هیپنوتیزم زایل ساخت و روز بعد محلّ اقامت خود را ترک گفت.
در سال 1885، فروید به مدت چهارماه و نیم، تحت نظر شارکو در فرانسه به مطالعه پرداخت. در طول اقامتش در پاریس رویداد مهمی به وقوع پیوست؛ در یک مهمانی عصرانه فروید از شارکو شنید که مشکلات یکی از بیمارانش، دارای شالوده و اساس جنسی است. که نقش اندامهای تناسلی در آن بارز است.
این گونه ارزشیابی برای فروید موجب بصیرتی شد. پس از این رویداد، او مترصّد بود تا دشواریهای جنسی را در بیمارانش بیابد.
از طرفی فروید در فرانسه این فرصت را به دست آورد تا کاربرد هیپنوتیزم را، که توسط شارکو برای درمان روان نژندی هیستری (7)مورد استفاده قرار می گرفت، مشاهده کند. پزشک فرانسوی نشان داده بود که دیدگاه سنتی روان نژندی هیستری، که آن را بیماری ویژه زنان می داند، مردود است. زیرا علائم این بیماری در برخی از بیماران مرد او نیز وجود داشته است.
در بازگشت از فرانسه، فروید، روشهای درمانی شارکو و نتایج آن و نیز نظریه وجود هیستری در مردان را به همکاران پزشک خود در وین ارائه داد. توجه ضعیف همکارانش نسبت به این سخنرانی او را سخت مضطرب ساخت. از این رو، مصمّم شد تا به بنیانگذاری طبّی بپردازد که بتواند نگرش دوسویه داشته باشد (8).
یک سال پس از بازگشت از فرانسه، فروید احتمال اساسی جنسی اختلالات بیماران را مدّ نظر قرار داد. یکی از متخصصان معروف بیماریهای زنان از فروید خواست تا به بررسی پرونده یکی از بیمارانش که از حملات حادّ اضطراب رنج می برد بپردازد. حملات این زن بیمار زمانی تخفیف می یافت که از وجود و حضور دکتر معالجش مطمئن شود. در ضمن پزشک مذکور به فروید گوشزد کرد که همه اضطرابهای زن بیمار به سبب ناتوانی شوهرش است و با اینکه هیجده سال از ازدواجش می گذرد هنوز باکره مانده است.
در آن زمان، فروید با بروئر همکاری داشت و روشهای «هیپنوتیزم» و «پالایش روانی» را در مورد بیمارانش به کار می بست، اما بتدریج رضایتش نسبت به اثربخشی روش هیپنوتیزم کمتر شد. هرچند، این روش درمانی در محو علائم مرضی موفقیت آمیز بود، ولی، در عین حال، نمی توانست به بهبود کامل و پایا منجر شود. زیرا، در بسیاری از بیماران علائم مرضی در مجموعه متفاوتی عود می کرد و به علاوه برخی از بیماران روان نژند نمی توانستند به آسانی، هیپنوتیزم شوند و یا عمیقاً در خواب مصنوعی فرو روند.
دلائل فوق و سایر مسائل باعث گردید تا فروید روش درمانی هیپنوتیزم را کنار بگذارد و همچنان به ادامه روش «گفتگوی شفابخش» یا کاتارسیس (پالایش روانی) بپردازد.
او بتدریج به توسعه، آنچه مهمترین گام در تکامل روش روان تحلیلی خوانده می شود یعنی، «تکنیک تداعی آزاد» پرداخت. در این روش بیمار روی تختخوابی می آرامد و تشویق می شود تا آزادانه و به خودی خود لب به سخن بگشاید، هر ایده ای را به طور کامل عرضه کند و هر مسأله ای، هرقدر به ظاهر درهم و گنگ و حتی احمقانه، مطرح کند.
هدف اساسی روش تحلیل روانی فروید، خودآگاه کردن یادها یا تفکراتی است که واپس زده شده اند و به جرأت می توان گفت که منبع رفتار نابهنجار بیماران را تشکیل می دهند.
در جریان اجرای «تکنیک تداعی آزاد» خاطرات و یادهای بیماران فروید، به تجارب دوران کودکی آنان باز می گشت. به این ترتیب او دریافت که بسیاری از یادهای واپس زده شده آنان مربوط به مسائل جنسی است. هرچند وی قبلاً نیز احتمال نقش عوامل جنسی در علل شناسی اختلالات بیمارانش را نادیده نمی انگاشت، ولی، اکنون پس از اجرای روش تداعی آزاد، باور او در ورای گفته های بیمارانش و در مورد تأثیر مسایل جنسی، تقویت می شد.
در سال 1895، بروئر فروید دست به انتشار کتابی به نام مطالعاتی در باب هیستری (9)زدند که بیشتر جهت گیری آغازین روان تحلیلی به حساب می آید. این کتاب شامل؛ یک مقاله مشترک (که قبلاً انتشار یافته بود)، پنج شرح حال بیمار به ضمیمه سرگذشت آنّا او، یک مقاله نظری نوشته بروئر و یک فصل در باب «روان درمانی» بود که به وسیله فروید تدوین شده بود. اما، این کتاب موفقیت چندانی کسب نکرد و پس از تجدیدنظری محدود که دربرگیرنده مباحثی انتقادی بود، تنها 626 نسخه از آن در ظرف سیزده سال به فروش رفت.
پس از این رویداد، بروئر نسبت به انتشار کتاب بی میل شد و نیز عدم موفقیت این کتاب پیوند دوستی او را با فروید گسست. یکی از عوامل مؤثر در این گسستگی و شکاف، تأکید فروید بر «جنس» در نظریه هایش بود. تقریباً در سال 1898، رشته دوستی و الفت بین فروید و بروئر برای همیشه پاره شد و هرگز پیوند نیافت.
در سال 1890 فروید اعتقاد یافته بود که «جنسیت» دارای نقشی پنهان در روان نژندی است. او مشاهده می کرد که اکثریت بیمارانش در رابطه با تجارب ضربه ای جنسی (10) دوران کودکی خود گزارشی می دهند که اغلب مربوط به اعضای خانواده آنهاست. او بر این باور بود که در یک انسان که از زندگی بهنجار جنسی برخوردار است، احتمال رویداد روان نژندی وجود ندارد.
در سال 1896، فروید در طیّ مقاله مهمی که به جامعه روانپزشکی و عصب شناسی وین ارائه داد، اظهار کرد که بیمارانش تجاربی را آشکار ساخته اند که به فریفتگی و اغوای دوران کودکی شباهت دارد. او به ویژه تأکید می کند که فریب دهنده و اغواگر، گاه یکی از نزدیکان مسن بیمار و اغلب پدر خانواده است. در این باره فروید معتقد بود که این گونه فریب ها را می توان علت رفتار روان نژندانه بزرگسالان دانست.
سپس او گزارش می دهد که بیمارانش در تشریح جزئیات تجارب اغواگرانه بی نهایت مردّدند و موقعیت آن گونه است که احساس عدم واقعیت را تقویت می کند. بیماران شرح می دادند که رویدادهایی از این گونه را عملاً به طور کامل به خاطر نمی آورند، انگار، هرگز اتفاق نیفتاده است.
جونز (11)، گزارش می دهد که مقاله ارائه شده توسط فروید، با سردی و عدم استقبال رو به رو شد و رئیس جامعه روانپزشکی و عصب شناسی وین، ریچاردفون کرافت- ابینگ (12)، که خود عصب شناس نامداری بود، اظهار داشت: «به نظر می رسد که این مقاله شباهت به نوعی افسونگری علمی دارد.»
یک سال پس از ارائه این مقاله به جامعه مذکور، فروید در اثر تجربه و ناگهان به کشف رازی بزرگ نائل شد و آن اینکه در اکثر موارد، تجارب اغواگرانه دوران کودکی، که بیمارانش به تشریح آن می پرداختند، هرگز عملاً به وقوع نپیوسته است.
این واقعیت چرخشی در تاریخ روان تحلیلی به وجود آورد. در وهله نخست، آگاهیهای بیمارانش، تخیلاتی بود که برای فروید، که تئوری روان نژندی هیستری او براساس واقعیت ضربه های جنسی دوران کودکی استوار بود، نوعی سرآسیمگی به همراه داشت. او در واکنش نسبت به این دریافت، نتیجه گرفت که تخیلات بیمارانش برای خود آنها کاملاً حقیقی جلوه می کند و بر مسائل جنسی تمرکز دارد و «جنس» هنوز باید ریشه مشکلات آنها باشد. بنابراین، نظریه اساسی جنسیت فروید، به عنوان یک «عامل سببی» (13)در بیماریهای روان نژندی، به طور کامل باقی ماند.
در سال 1897، فروید کار تاریخی «خودکاوی» را آغاز کرد. او علائم روان نژندی را، که در مرحله تحلیل تخفیف می یافتند، در خویش تجربه کرد. بر اثر استمرار خودکاوی از او شخصیتی ساخته شد که به رغم فروید فرایند انسجام و اعتماد به خود، از تظاهرات آن بوده است.
فروید خودکاوی را به عنوان ابزاری در جهت شناخت خویشتن و در مورد بیمارانش به نحوی مؤثرتر پذیرفت.
حال به تشریح روشی می پردازیم که فروید در جهت هدایت روان تحلیلی از آن سود می برد و آن روش «تحلیل رؤیا» است.
فروید در جریان کارش کشف کرده بود که رؤیاهای بیماران می توانند به عنوان منابع ارزشمند و معنی داری برای موضوعات هیجانی باشند. از طرفی او به این نتیجه رسید که رؤیاها اغلب شامل نشانهای باارزشی هستند که با علل اختلالات روانی مربوط هستند. از آنجا که به دلیل ذهنِ اثبات گرایانه اش، برای هر چیزی علتی قائل بود، احساس می کرد که رویدادهای موجود در رؤیا به طور کامل فاقد معنی و مفهوم نیستند بلکه، نتیجه آن چیزی هستند که در ضمیر ناخودآگاه شخص وجود دارد. (14)
واقعیت آن است که فروید به کمک تکنیک تداعی آزاد، نتوانست به تحلیل خویشتن بپردازد. (پذیرش این نکته مشکل می نماید که انسانی در یک زمان قادر باشد در دو نقش درمانگر و بیمار ظاهر شود). بنابراین تصمیم گرفت تا به وارسی رؤیاهای خود بپردازد. صبحگاهان، همه موضوعات رؤیای شب گذشته را یادداشت می کرد و سپس با اینگونه مواد به تداعی آزاد می پرداخت.
خودکاوی فروید به مدت دو سال ادامه یافت. این جریان نه تنها در شخصیت او مؤثر افتاد، بلکه، منجر به چاپ کتاب تعبیر رؤیا در سال 1900 گردید که به عنوان کار بزرگ او تلقی می شود. انتشار این اثر عظیم موجب ارائه تفاسیر نامطلوبی گردید، بدین جهت در طول هشت سال فقط 600نسخه از آن به فروش رفت. ولی، ناگهان اهمیت این کتاب بر همه آشکار و شناخته شد. به طوری که، در زمان حیات فروید به چاپ هشتم رسید.
برای فروید تحلیل رؤیا، هسته اصلی تکنیکهایی بود که در تحلیل روانی مورد استفاده قرار می گرفت و تا پایان عمر نیم ساعت آخر هر روز را به خودکاوی اختصاص می داد.
در سالهای خلاق پس از 1900، فروید به گسترش و توسعه دیدگاههای تازه اش پرداخت. در سال 1901 به نشر کتاب آسیب شناسی زندگی روزانه پرداخت که مشتمل بر تشریح دیدگاههای جدید، در بُعد روان تحلیلی بود. او در این کتاب به القای این باور پرداخت که نه تنها در علائم روان نژندی، بلکه در رفتار روزانه انسانهای بهنجار نیز نشانی از تنازع ایده های ناخودآگاه، برای تظاهر وجود دارد که تغییر تفکّر و کنش انسان را فراهم می آورند.
فروید درباره لغزشهای زبانی و یا فراموشی و علت آن،‌ معتقد است که آنها عملاً تظاهراتی واقعی از انگیزه های ناشناخته و ناخودآگاهند.
کتاب بعدی او، به نام سه مقاله در باب نظریه جنسیّت در سال 1905 انتشار یافت.
در سال1902، برخی از دانشجویان از فروید خواسته بودند تا هر هفته بحثی گروهی ترتیب دهد تا با آموزش مسائل روان تحلیلی دانشجویان به شناخت آن نائل آیند و او به این دعوت پاسخ مثبت می دهد. این دانشجویان یا بهتر بگوییم، همکاران آینده فروید که در میان آنها آلفرد آدلر و کارل گوستاویونگ نیز جای داشتند، بعدها به مخالفت با استاد برخاستند و از او جدا شدند. زیرا آنان با اصرار و تأکید فروید بر نقش کلیدی جنسیّت مخالف بودند. این نکته قابل ذکر است که در آن زمان هرکس این اصول را نمی پذیرفت، سریعاً از جانب فروید طرد می گردید، به طوری که این جریان در مورد چند تن از همکاران بزرگ او رخ داده است. بعدها خود فروید چنین می نویسد: «روان تحلیلی از خلاقیت من است. برای نزدیک به ده سال من تنها کسی بودم که با آن به سر بردم، هیچکس نمی تواند روان تحلیلی را بهتر از من بشناسد.»
در نیمه نخست قرن بیستم، موقعیت حرفه ای و شخصی فروید، رو به بهبود نهاد، کاربرد استفاده از روشهای وی افزایش یافت و تعداد بیشتری از صاحبنظران باورها و آرای او را به طور جدّی پذیرا شدند. در سال 1909، نخستین نشانه پذیرش بین المللی را دریافت کرد و آن زمانی بود که جی. استانلی هال به مناسب بیستمین سال بنیانگذاری دانشگاه کلارک،‌ جهت ایراد سخنرانی، از او دعوت کرد. در این مراسم، که به او دکترای افتخاری اعطاء گردید، عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. در آنجا بود که با بزرگان روانشناسی آن عصر، نظیر: ویلیام جیمز، کاتل و تیچنر آشنا شد.
او پنج سخنرانی در دانشگاه کلارک ایراد کرد که سال بعد در مجله آمریکایی روانشناسی به چاپ رسید و سپس به بسیاری از زبانهای رایج دنیا ترجمه شد.
نهضت روان تحلیلی در طول دو دهه نخست قرن حاضر دستخوش اختلاف، تضاد آراء و عقاید و ارتداد (انحراف از اصول بنیادینی که بنیانگذار آن معین کرده بود)شد. از آن جمله است؛ گسستگی آدلر (در سال 1911)و نیزیونگ (در سال 1914)، که فروید او را پسر روحانی خود می خواند و به عنوان وارث روان تحلیلی تلقی می گردید.
در جنگ جهانی اول، سه گروه رقیب اعلام موجودیت کردند، اما فروید کوشید تا اصطلاح «روان تحلیلی» را برای گروه خویش برگزیند. سالهای جنگ روند پیشرفت های او را کند کرد، از تعداد بیمارانش کاست،‌ در نتیجه، درآمدش تقلیل یافت و با داشتن یک همسر، شش فرزند و یک خواهر ناتنی، به نحو فزاینده ای نگران مسائل مالی شد.
فروید در فاصله سالهای 1919 تا 1939 که سال مرگ اوست، به اوج شهرت رسید. در سالهای آخر عمر به شدت به کارش ادامه می داد. هر روز ساعتها بیمارانش را ملاقات می کرد و تابستان هر سال را در تعطیلات می گذراند. در سال 1920، روان تحلیلی به عنوان یک سیستم نظری در جهت شناخت انگیزش انسان و شخصیت او تشکّل یافته بود و بیشتر به عنوان یک روش درمان اختلالات روانی به کار می رفت.
در سال 1923، مشخص شد که فروید از سرطان دهان رنج می برد و در شانزده سال آخر زندگی درد ناشی از این بیماری او را می آزرد. سی و سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و بخشهایی از سقف دهان و فکّ فوقانیش برداشته شد. این جرّاحیها تکلم او را دچار اختلال کرد و به طرز فزاینده ای روی فهم و ادراکش اثر منفی گذاشت. با وجود این، فروید به ملاقات بیماران و دیدار همکارانش ادامه می داد ولی، تماس با دیگران را قطع کرد و این در حالی بود که آوازه شهرتش همه عالم را پر کرده بود و با برجستگانی نظیر اچ.جی.ولز (15) و توماس مان نشست و برخاست داشت.
با به قدرت رسیدن هیتلر، دیدگاه حزب نازی نسبت به مکتب روان تحلیلی به نحوی بود که به دستور نظریه پردازان حزب، کتابهای فروید را در ماه مه سال 1933 در برلین سوزاندند. تا سال 1934 بیشتر روان تحلیل گران مآل اندیش که از نژاد یهود بودند، آلمان را ترک کرده بودند، گویا مبارزه نیرومند نازی در جهت ریشه کنی روان تحلیلی در آلمان به اندازه ای مؤثر افتاد که دیدگاههای فروید که به قدر کافی گسترش داشت به طور کامل محو گردید. با وجود توصیه دوستانش، فروید اصرار داشت که همچنان در وین ماندگار شود. در ماه مارس 1938، نازیها اطریش را اشغال کردند. در 15 مارس نازیها به خانه فروید تجاوز کردند. یک هفته بعد دخترش دستگیر شد و یک روز در بازداشتگاه به سر برد. سرانجام فروید متقاعد شد که اطریش را ترک کند، ولی نازیها در صورتی با این امر موافقت می کردند که کلیه کتابهای به فروش نرفته وی از سویس برگردانده و سوزانده شود. با مداخله سفیر آمریکا در فرانسه، نازیها موافقت کردند که فروید به انگلستان مهاجرت کند. بعداً چهارتن از خواهرانش در اطریش به قتل رسیدند.
برای ترک وین و گرفتن ویزای خروج، فروید باید سندی را امضا می کرد، دالّ بر آنکه رفتار گشتاپو با او محترمانه و توأم با ادب بوده است و به هیچ وجه شکایتی ندارد. فروید پس از امضای فرم مربوط پرسید که اگر ممکن است این جمله را هم اضافه کند: «من قبلاً از گشتاپو سپاسگزارم!»
فروید وارد انگلستان شد، ولی، به علت بیماری نتوانست از سال پایان حیاتش بهره ای ببرد. او سلامتش را از دست داد. با اینهمه فوق العاده هشیار بود و تا پایان زندگی به شدت کار می کرد.
سالها پیش، یعنی زمانی که ماکس شور (16)را به عنوان پزشک مخصوص خویش انتخاب کرد، از او قول گرفت که وقتی لحظه مرگش فرا می رسد، اجازه ندهد که بیش از حدّ رنج بکشد. در بیست و یکم سپتامبر سال 1939، او به دکتر شور قرارهای قبلی را یادآوری کرد: «شما قول داده اید که در لحظه مرگ ترکم نکنید، حال، زمان موعود فرارسیده، نگذارید بیش از این رنج بکشم.»
پزشک مزبور، دو سانتی گرم مرفین به او تزریق کرد و تزریق همین مقدار مرفین دوازده ساعت بعد تکرار شد. فروید به حالت اغما فرو رفت. سالهای رنج او سرانجام به پایان رسید و در بیست و سوم سپتامبر سال 1939 درگذشت.

پی نوشت ها :

1.Eels
2.Franz Brentano
3.Anna.O.S
4.Mental Deterioration
5.Talking cure
6.Hysterical childbirth
7.اصطلاح «هیستری» از واژه «هیسترا Hystera» ی یونانی مشتق شده است که به معنای «رحم Womb» است.
8.به نظر می رسد که فروید باور داشت که علم طبّ نباید صرفاً در بررسی اختلالات روانی به عوامل ارگانیک توجه نماید، در حالی که، عوامل روانی هم به طور کلی می توانند بیماری زا باشند-م.
9.Studies on Hysteria
10.Sex tramatic
11.Jones
12.Richard Von Kraft-Ebing
13.Causative factor
14.این عقیده که تصاویر رؤیا نمادین (symbolic)هستند، ویژه فروید نیست بلکه یک نظریه قدیمی را القاء می کند.
15.Max Schur
16.H.G.Wells

منبع مقاله: شکرکن، حسین؛ و دیگران (1369)، مکتبهای روانشناسی و نقد آن(1)، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.